نويسنده: جعفر يوسفي




 

 

در حالي که ادبيات ملي ما با دو فرهنگ اسلامي و کهن ايراني گره خورده است ادبيات قومي در کشور ما پيوندي ناگسستني با ادبيات ملي يافته است. لذا با توجه به اين منابع، فرهنگ و آثار لري از سه منبع شاهنامه، دين و اخلاق و تاريخ سياسي ايران تأثير پذيرفته است. يکي از آثار ملي که تأثير زيادي در اقوام مختلف ايران داشته است و جايگاهي بس عميق ميان مردم کشورمان يافته، شاهنامه ي فردوسي است.
شاهنامه، نامه ي ملي ايرانيان و اثري حماسي و کهن است که تا اين زمان، نظير آن پديد نيامده، اين اثر سترگ، ملي، ميهني و مردمي در ميان اقوام گوناگون چون فارس ها، کردان، لران، آذري ها و ديگر مردمان ايراني پديده اي نيکو و شورآفرين بوده و هست. اشعار و ابيات وجدانگيز، مهيج و جذاب شاهنامه را در نشست ها، شادي، عزا، سور، سوگ، در ميادين رزم و نبرد و در مجالس بزم، گاه براي مرثيه خواني، زماني به جهت تهييج احساسات قومي، ملي و مردمي، در بهترين ساعات خوش شب و در تنگ ترين افق هاي حيات خونين مردمان، در شب نشيني ها، در کنار اجاق و بخاري در سايه سار سياه چادرهاي عشايري در دشت و کوه و صحرا، مردمان شيفته ي ابيات شاهنامه، با صدايي رسا، بلند، ماندگار و تأثير گذار، گاهي بدون همراهي موسيقي محلي و زماني همراه با نواي موسيقي خاص مردمان ايراني اما در قوميت هاي گوناگون چون لران و کردان در آواها و نواهاي جان بخش مقام هاي آوازي توسط صاحبان قريحه و ذوق و علاقه مندان و يا کسان و اشخاصي که عنوان خاص شاخنامه خوان را داشته اند خوانده مي شده است. نگرش لرها به شاهنامه پيوسته بر پايه ي همان هدفي که شاهنامه را هستي بخشيده، يعني برابر خواهي و عدالت قومي، در چهره صلح و دوري از ستم و خونريزي است. از نظر تاريخي و در کتب گذشته نيز در مورد شاهنامه و شاهنامه خواني در اين مناطق اشاراتي شده است. به عنوان نمونه ميرزا فتاح خان گرمرودي که در زمان محمدشاه قاجار به عنوان حاکم اين مناطق براي جمع آوري ماليات به اين مناطق آمده بود در سفرنامه اش در مورد شاهنامه و شاهنامه خواني چنين مي نويسد: « جميع طوايف ممسني هم در گرمسير و هم در ييلاق و سردسير قليل زراعتي دارند. هميشه زراعت گرمسير را بر مي دارند و به ييلاق مي روند. آن ها در گرمسير و سرحد زراعت نمي کنند که آذوقه ي ساليانه خان را کافي باشد و اکثر اوقات با بلوط و علف صحرا گذران مي کنند و شغل آن ها از اعلي تا ادني شاهنامه خواندن است. اطفالشان بعد از ختم قرآن شروع به خواندن شاهنامه مي نمايند و از اين راه است که اغلب آن ها جنگجو و جنگاور بوده و ... »
علاقه به شاهنامه خواني در ميان عشاير بوير احمدي به حدي بوده که رضاشاه داشتن شاهنامه و خواندن آن را قدغن نمود. همچنين زمان رضاشاه دستور تفتيش خانه ها به امنيه ي منطقه داده شد تا هر کجا شاهنامه يافتند با خود ببرند و حتي ملابهمن دشت رومي به هنگام بردن شاهنامه اش در جنگ با امينه ها کشته شد.
کي خورشيد يکي از اهالي منطقه مي گويد: « در اوايل حکومت رضاشاه ما سر جاده رفته، جاده را مي بستيم، قافله که مي آمد سوادداران را جستجو مي کرديم و بر اساسي يکي از آنها را انتخاب کرده با خود به ايل آورده، بهترين پذيرايي را از او بعمل مي آورديم، به او محل مسکوني مي داديم، مايحتاج زندگي اش را فراهم مي کرديم، حتي به او زن مي داديم که علاقمند شده در ايل بماند، در مقابل انتظار داشتيم که برايمان شاهنامه بخواند » شاهنامه که به کتاب هفت لشکر معروف است هنوز در حافظه پيرمردان و مردان ميانسال داستان هاي فراواني را به جاي گذاشته است. اگر کسي در بين آن ها طبع شعر داشته باشد بر وزن اشعار شاهنامه شعر مي سرايد . براي نام گذاري کودکان اغلب از نام هاي شاهنامه استفاده مي گردد، اسم پهلوان ها و قهرمانان شاهنامه فراوان در اين مناطق به گوش مي رسد ( صفي نژاد 1368: 575-585 ).
همان گونه که سکندر امان اللهي بهاروند در کتاب موسيقي در فرهنگ لرستان، در چارچوب آهنگ هاي رزمي آورده است، بدون ترديد، موسيقي و خنياگري نقش مؤثري در برانگيختن روحيه ي رزمي ايفا مي کند، چنانچه در جنگ تحميلي، آهنگ هاي انقلابي و جنگي براي تقويت روحيه ي رزمي رزمندگان ساخته مي شد. استفاده از موسيقي براي امور دفاعي، تهاجمي و مقابله با عوامل طبيعي پديده اي جهان شمول بوده است. در ايران خنياگران از ديرباز رزمندگان را در ميدان هاي نبرد همراهي کرده و در تقويت روحيه ي رزمي آن ها نقش مؤثري داشته اند. بختياري ها همچنين با عشق والايي که به شاهنامه دارند آن را در همه ي ارکان زندگي خويش بازسازي کرده اند. بر همين اساس در جنگ هاي عشايري پيش از شروع هر نبرد از خواندن اشعار شاهنامه جهت تهييج و تشجيع عمومي و غالب شدن حس برتري و شجاعت بر هر جبن و ترس و زبوني بهره برده مي شده است، در اردوگاه هاي سران و سرداران عشايري در اواخر عصر قاجار در عهدي که مواثيق محلي به آن عصر اتحاد عشايري مي گفته اند، کلام منظوم و پربار شاهنامه، آواي خوشي بوده است که نيمه شبان، سحرگاهان و هر پگاه و شامگاه، طنين آهنگ کلام نظم آن آمادگاه هاي عشايري را به وجد مي آورده است. تاريخ محلي مکتوب گاهي نقل کرده است که سران عشايري به همين منظور يعني تحريک عرق شجاعت و شهامت نيروهاي رزمنده ي عشايري از وجود افرادي با عنوان خاص شاهنامه خوان استفاده مي کرده اند و آنگاه که کلام آهنگين شاهنامه بر دل، روج، جان، احساس، ذوق و قريحه مي نشسته شبيخون ها از قوه به فعل در مي آمده است. در آمادگاه نيروهاي رزمنده ي حاکم کوهدشت و حومه به گاه مشروطيت، نظر علي خان امير اشرف امرايي، شخصي به نام احمد شاهنامه خوان حضور داشته است که با کلام رساي خود اشعار حماسي و رزمي و مهيج حکيم فرزانه ي توس را جهت تحريک حس شجاعت و غيرت و مردانگي سوارگان و پيادگان قرائت مي کرده و در خواندن ابيات شاهنامه، طرزي خاص و آوايي بلند را با حرکات دست توأم مي کرده است تا بر وجد و سرور شنوندگان بيفزايد ( امان اللهي بهاروند، 1384 ).
اساطير يکي از موضوعات قابل توجه در شاهنامه فردوسي است که تأثيري عميق در جاي جاي منطقه ي عشايري داشته است. در اين کتاب به عنوان نمونه به پيوند اساطير با زندگي بخشي از مردم اين منطقه يعني لرهاي ممسني و کهگيلويه و بوير احمد مي پردازيم. شاهنامه را در اصطلاح محلي هفت لشکر هم مي گويند و از قداست خاصي در ميان مردم اين نواحي برخوردار است و قبل از ورود رسانه هاي جمعي مانند راديو و تلويزيون، يکي از بزرگ ترين سرگرمي ها بوده و حتي مي توان گفت بخشي از زندگي آن ها بوده است.
به طور کلي مي توانيم سه شکل اسطوره هاي شاهنامه را در ميان اين مردم پيدا کنيم:
1. اساطير مربوط به نام ها
2. اساطير مربوط به مکان ها
3. اسطوره ي اسمي نمادي
اين اعتقادات در ميان نسل مسن و بالاي پنجاه سال هنوز کم و بيش رواج دارد، گرچه هنوز اسامي شاهنامه اي در اين مناطق زياد است و مکان ها نيز همچنان اسم قديمي حود را حفظ کرده اند. طبق منابع تاريخي داستان هاي اساطيري شاهنامه مربوط به سلسله ي کيانيان و پيشداديان متعلق به دوران بسيار قديم مي باشد و مربوط به زماني است که اقوام آريايي از سرزمين هاي اوليه ي خود به نواحي خوارزم، افغانستان، رود هيرمند و نيشابور کوچ کرده اند. لياکونف با اتکا به نوشته هاي اوستا نخستين سرزمين آريايي را فاصله ي اور گنچ چارجو و متعاقب آن مرو، هرات، دشت هامون تجن، سبزوار، قندهار و نيشابور دانسته است. وي سکونت آرياييان را در اين سرزمين ها حدود هزاره ي سوم پيش از ميلاد تخمين زده است. اشعار شاهنامه راجع به اين مکان ها عبارتند از:
دژي بود کش خواندندي سپيد
بدان دژ بر ايرانيان را اميد
پناه دليران ايران زمين
گل است سپيد و ستخر و گزين
همان طور که ذکر شد حداقل سه شکل اسطوره اي مربوط به اساطير ايران در اين نواحي مي توان شناخت:
1. اسطوره ي مربوط به نام ها: در اين نواحي اسامي شاهنامه اي به وفور يافت مي شود که عبارتند از: رستم، سهراب، جمشيد، کيومرث، بيژن، فيردون، فرود، زرير، و غيره و همچنين اسامي شاهنامه اي زن مانند: رودابه، سودابه، تهمينه، فرنگيس، کتايون، گردآفرين ... و نيز اسامي شاهنامه اي که نماد خير و شر و قدرت و غيرت مي باشد که به آن اشاره خواهد شد. همه ي اين اسامي به علت علاقه ي والدين به شاهنامه و همچنين شخصيت هاي شاهنامه اي است که مرد قدرت و شخصيت آن قهرمان را در خود حس مي کند و تجلي آن اسم را از نظر رواني در فرزند خود مي بيند و بنابراين آن اسم را بر فرزند خود مي گذارد گرچه اسامي زياد ديگري وجود دارد که از اسامي مذهبي، طبيعت و جانوران گرفته مي شود.
2. اسطوره هاي اسمي نمادي: همان طور که قبلاً ذکر شد اسامي شاهنامه اي به وفور در اين مناطق يافت مي شود. برخي از اين اسامي علاوه بر اسم خود سمبل چيز ديگري مانند: خير و شر و قدرت و غيرت مي باشد. مانند نام رستم که مظهر نيرو و قدرت مي باشد و در ضرب المثل ها از اين اسم زياد استفاده مي شود، مانند « هيکلش مث رستمه » يا « طرف رستمه » و غيره. البته استفاده از نام رستم در ميان عشاير همانند استفاده از اين نام در ساير نقاط ايران است. اما نام گريسوز در اين مناطق بسيار رواج داشته و دارد. گريسوز نشان شيطاني و شيطان صفتي است و به آدم هاي شرير و بد ذات اين لقب داده مي شود. مثلاً مي گويند « طرف گريسوزه يا اي گريسوز بد نهاد ». نام ديگر نام سياوش مي باشد که با خون سياوش همراه است مثلاً مي گويند « طرف مثل خون سياوش جوش مي کند » که کنايه از عصبانيت و غيرت مي باشد و نيز نام گردآفرين که به صورت ضرب المثل در مورد زنان گفته مي شود که « آن زن مث گردآفرينه » که کنايه از دليري و شجاعت زن مي باشد و بيشتر در مورد زن هايي به کار مي رود که به آساني تسليم زورگويي نمي شوند.
3. اساطير مربوط به مکان ها و قبايل: مکان هاي زيادي در اين مناطق به نام هاي شاهنامه اي و اساطير شاهنامه اي نسبت داده مي شوند؛ مناطقي مانند دژ سپيد يا قلعه سفيد و دشت رزم و بهلو، پرين و کوه طوس و فهليان در منطقه ي ممسني. تل خسرو، سي سخت، چشمه شبو و ... در منطقه ي بوير احمد و کوه الورز به نحوي به داستان ها و اساطير شاهنامه نسبت داده مي شود.
در مورد دژ سپيد يا قلعه سفيد باور اهالي به خصوص نسل هاي گذشته بر اين بوده و مي باشد که اين همان دژ سپيدي است که در شاهنامه ذکر شده است و آن را مربوط به دوره ي کيانيان مي دانند که محل سکناي ديو سپيد بوده و نيز در زير و مجاور اين کوه مکان هايي به نام دشت رزم و بهلو وجود دارد و اعتقاد بر اين است که اين دشت رزم محل نبرد رستم و سهراب بوده و بهلو و فهليان و پرين را به اين اشعار سرورده شده بر اساس شاهنامه نسبت مي دهند:
ز فهلو به پهلو کشيده طناب
سرا پرده شاه افراسياب
که رستم به ننگ پرين اندر است
فرامرز از تنگ بالاتر است
ظاهراً فهلو همين فهليان فعلي مي باشد که تا اوايل دهه ي 1340 شمسي مرکز منطقه ي ممسني بوده است و فاصله ي آن تا قلعه سفيد سه فرسنگ است. بهلو روستايي است تقريباً در پاي قلعه سپيد. اين دو مکان را جايي مي دانند که افراسياب در آن اردو زده بود و پرين منطقه اي است در پشت کوه رستم ممسني که در تنگي واقع شده و رستم در اين منطقه سراپرده زده بود و اعتقاد بر اين است که اين نبرد در اطراف کوه طوس در منطقه ي رستم اتفاق افتاده است.
مي توان گفت که اسامي مکاني که در بالا ذکر شده مانند دژ سپيد يا قلعه سپيد و غيره مربوط به مهاجرت اوليه ي پارسيان اين مناطق بوده است و مناطق جديد را بر اساس ذهنيت از گذشته و فرهنگ گذشته ي خود که بعد از مهاجرت هاي اوليه به مناطق خوارزم، خراسان و افغانستان و سکونت در آن نواحي، بسياري از نام ها را با خود داشته و بعد از سکونت در مناطق جديد آن اسامي را به علت دلبستگي به گذشته ي خود به اين مناطق جديد داده اند و آن ها را بدين گونه نام گذاري کرده اند.
اساطير مربوط به سي سخت و تل خسروي در نواحي بوير احمد به روايت اهالي بدين شکل است. پيرامون تل خسروني يا خسروي و انتساب نام خسرو به تل در شاهنامه در بخش اساطيري آمده است که: کيخسرو پادشاه حماسي ايران بر تل بلندي که اکنون تل خسرويي نام دارد بسياري از سران ايران را در کاخي بخواند و لهراسب را به جانشيني خود تعيين کرد و آنگاه با تني چند از ياران نزديک خود به سوي قلعه ي دنا شتافت و در گردنه اي سخت و پر برف ناپديد شدند و به قولي پس از شستشوي خود در چشمه ي « بشو » که در آن مرتفعات واقع است، خود را درون غاري انداخت و در حال نيايش يزدان به انتظار است و با فرمان او به جهان باز مي گردد. و ايران را از اهريمنان مي رهاند.
و نيز در مورد سي سخت روايت اهالي به استناد داستان اسطوره اي شاهنامه فردوسي چنين است: « سي پهلوان از پهلوانان شاهنامه که يکي از آن ها بيژن بود در پي يافتن کيخسرو پس از يافتن لهراسب به جانشيني خود از تل خسرويي به سوي قلعه ي دنا شتافته بودند و مي خواستند بدانجا روند و در گردنه اي که به گردنه ي بيژن معروف است چادر مي گسترانند و اتراق مي کنند، شب هنگام دچار برف گراني مي شوند که چادرهاي آن ها را مي پوشاند و همگي مي ميرند و سي سخت خود کنايه اي از سخت مردم و سي مرد و سي گرد مي باشد. » و نيز در آثار تاريخي گذشته در مورد اساطير مربوط به اين ناحيه اشاراتي وجود دارد. به عنوان نمونه حمزه ي اصفهاني مي نويسد: « در اخبار ايرانيان آمده است که کيخسرو را گفتند که در ميانه ي انتهاي فارس و اصفهان ( کهگيلويه ) کوه سرخي به نام کوشيد است و در آن اژدهايي است که بر کشتزارها و آدميان تسلط يافته است. وي با مردان خود به آنجا رفت و اژدها را کشت و آتشکده اي بر کوه بنياد نهاد که به آتش کوشيد معروف شد. » همچنين تپه اي به نام تل زالي در ياسوج وجود دارد که آن را به زال منسوب مي کنند.
در منطقه ي کهگيلويه نيز چندين مکان را به اساطير شاهنامه نسبت مي دهند. کوهي به نام الورز کوه که مرز بين بوير احمد با بويي ( کهگيلويه ) مي باشد و در اين کوه غاري به نام اشکفت شاه وجود دارد و داستان اساطيري از شاهنامه درباره ي الورز و غاز اشکفت شاه وجود دارد. اعتقاد ساکنين نواحي بر اين است که: کيقباد کياني در اين کوه مأوا گزيده بود و رستم او را به ميان سپاهيان و مردم مي آورد و وي را پادشاه مي کند. و نيز در همين منطقه ( کهگيلويه ) از توابع طيبي و بهمئي در راه بين سوق و لنده روستاي کوچکي به نام بي بي زليخائي وجود دارد و روبروي آن قلعه اي است و در پايين اين قلعه آبادي چنگا است و آبشاري روبروي آباد زليخائي از ارتفاعات معروف به از که فرو مي ريزد و طوس خيمه شهرت دارد. داستان و روايتي بر زبان مردم است که گويند در جنگ ايرانيان با تورانيان در شکست آغازين، ايرانيان پس از شکست از افراسياب بدين دژ آمدند و در مله جنگا نبرد باز شد و در اين نبردها خيمه ي لشکريان طوس سردار ايراني در زير اين آبشار « طوس » برپا شده بود. همچنين قلعه گل يا قلعه گلو که در اين منطقه قرار دارد که آن را به قلعه گل شاهنامه نسبت مي دهند و شعر آن چنين است:
پناه دليران ايران زمين
گل است، سپيد، ستخر و گزين
و همچنين مناطق و روستاهايي در چرام ياسوج به نام دلي پيچو و جلب گير وجود دارد که آن را به مکان هاي ذکر شده در شاهنامه نسبت مي دهند و آن هم مربوط به نبرد رستم با تورانيان بوده است. مکان ديگري به نام چارقوولنگ وجود دارد که آن را به قولون پسر ويسه نسبت مي دهند که در اين مکان رستم، قولون توراني را با ضرب نيزه کشته است.
علاوه بر نسبت دادن اين مکان ها به اساطير شاهنامه بسياري از تيره ها و طوايف اين نواحي نيز نام هاي خود را به اساطير شاهنامه نسبت مي دهند و اکثراً خود را به نام هاي شاهنامه مربوط مي کنند، مانند: گيو، گودرز، بهمن و غيره. به عنوان نمونه طايفه ي کي گيوي بوير احمد که در منطقه ي بوير احمد و ممسني سکونت دارند، خود را از نژاد گيو پسر گودرز مي دانند. تيره ي منگودرز رستم ممسني و طايفه ي گودرزي ها ( گورزي ها ) در مناطق ممسني و بوير احمد خود را به گودرز شاهنامه نسبت مي دهند و نيز تيره ي بهمنياري رستم ممسني خود را به بهمن پسر اسفنديار مربوط مي کنند و حتي کل منطقه ي رستم را به رستم شاهنامه نسبت مي دهند.
علاوه بر طوايف و تيره هاي ذکر شده، اساطيري در مورد منطقه ي ايل اسکان يافته ي بکش ممسني وجود دارد که بدين گونه است: روزي جمشيد پادشاه اساطيري پيشدادي جهت تفريح و شکار از تخت جمشيد به منطقه ي جاويد ممسني مي آيد و بر فراز کوهي به نام کوه شاهون ( شاهان ) و گوسنگان ( در منطقه ي جاويد ) دشت وسيع بکش را مي نگرد و با حالت حزن و حيرت به وزير و همراهانش چنين مي گويد: طشتي پر از خون، دشتي پر از نون. » سپس بيان مي کند که در اين دشت وسيع خون هاي زيادي ريخته خواهد شد و جدال و کشمکش تا سال ها ادامه داراد و کلمه ي پکش از همان بکش گرفته شد، و به مرور زمان به بکش تغيير پيدا کرده است.
همچنين در آثار تاريخي گذشته نيز در مورد نام اين طوايف و نسبت دادن آن ها به اساطير و تاريخ کهن ايران اشاراتي شده است. مثلاً در کتاب سفرنامه ي خوزستان و لرستان تأليف بارون دوبد در مورد قديمي بودن اسم ممسني و طايفه اي به اين نام در نزديکي سمرقند که با سپاه اسکندر به نبرد پرداخته اند مي نويسد: « کنيتوس کورنيوس از مردمي به نام ممسني ياد مي کند که مدتي با شجاعت در برابر حمله ي لشکريان اسکندر به باختر در نزديک مرکند ( سمرقند امروز ) ايستادگي کردند و هر چند مسافت زيادي ميان قوم بالا و طايفه ي ممسني مورد نظر ما وجود دارد، به هيچ وجه بعيد نيست ممسني هاي فعلي در زمان هاي دور جزئي از اين اقوام بوده اند. وي در جاي ديگر مي نويسد: اگر جريان نژاد ( آريا ) را در نظر بگيريم که از شمال خاور، به جنوب باختر، يعني از آسياي ميانه به ساحل خليج فارس آمده اند، پس محتمل است که بخشي از ممسني ها به اين مهاجرت عمومي پيوسته باشند. در همان حال تنه ي اصلي قوم در چراگاه هاي بنين باقي مانده و يا پشت ديوار شهرهاي اين ناحيه سکنا گزيده اند. به همين شيوه است که مي بينيم آرتي يا آردي شعبه ي ديگري از ايرانيان عهد کهن در طول خط ارتباطي ميان مهد نخستين خود در آسياي ميانه و اقليم پارس يا پريسس گسترده شدند و پس از استقرار، نام خود را به اين سرزمين نهادند.
و نيز در مورد بوير احمدي ها نيز در کتاب مشکوک منم تيمور جهانگشا ترجمه ي ذبيح الله منصوري، نوشته شده که تيمور هنگامي که مي خواست با آن ها نبرد کند درباره ي آن ها تحقيق کرد. وي مي گويد که بويرها خود را از نژاد جمشيد جم مي دانند. در اين مورد در اين اثر چنين مي خوانيم: شاه منصور سلطان مظفري به زودي از ورود من آگاه شد و هزاران تن از عشاير بوير را براي مقابله با من فرستاد، طبق معمول قبل از جنگ با عشاير بوير درباره ي آن ها تحقيق کردم و دريافتم که قبايل بوير از فرزندان جمشيدند که به روايت شاهنامه هرگز در جنگ عقب نشيني نکرده اند.
به طور کلي مي توان گفت که تأثير شاهنامه فردوسي در اين مناطق به حدي است که نقل است در زمان شاه رستم عباسي اتابک لر کوچک (873 تا 930 هجري قمري ) به فرمان وي شاهنامه اي به زبان لکي و با وزن هجايي که در لرستان آن زمان معمول بوده به نام او سروده اند. داستان حماسي رزمي شاهنامه لکي لرستان با تفاوت هايي در نام شهرها و اشخاص آن در مناطق بين دماوند تا سيستان، همان موضوع « جنگ همايون » است که فردوسي در شاهنامه آورده است. جنگ همايون به توصيف فردوسي در دامنه کوه همايون ميان توس و کاموس و فريبرز اتفاق افتاده ولي در « شاهنامه لکي » ايرانيان و تورانيان در « شابک تپه » با هم نبرد کرده و فريبرز پهلوان ايران از گرسيوز فرمانده توران شکست مي خورد.
اشعار شاهنامه لکي لرستان شامل داستان هايي از آگاه شدن فرامرز و جهانگير از شکست ايرانيان، داستان جستجوي دلاوران و کنيز ايراني، خبر آوردن رهام کابلي از اردوي تورانيان، جنگ کوزيب ماچيني با سام، با خبر شدن کيخسرو از ويراني ايران، رسيدن چاپار به زابل و آوردن خبر براي رستم، يافتن زرعلي توسط رستم تاج بخش، فرستادن قاصد اورنگ به خدمت زواره در زابل، حمله رستم به سپاه توران و بالاخره رزم برزو با سپاه توران است ( شفيعيان، 1375: 229-235 ).
منبع مقاله :
يوسفي، جعفر؛ (1389)، قوم لر، تهران: اميرکبير، چاپ اول